آیداآیدا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 4 روز سن داره

ماه آسمون زندگی ما

وقتی آیدا جون مدل مامان می شود

دو روز قبل چشم راست آیدا جون دائم اشک میومد با علیرضا جان بردیمش پیش دکتر حاتمیان . قطره باکتی ماید تجویز کرد و گفت مجرای اشکی بستست باید دائم ماساژ بدم تا باز بشه.خداروشکر دیروز که قطره رو ریختم آبریزش چشمش بند اومد طفلکم خیلی اذیت می شد . امروز آیدا جون مدل عکاسی من شده اینم عکساش :   اینم خستگی در کردن بعد از کار : ...
26 بهمن 1390

دل دردهای دخترکم

دیروز با علیرضا و آیدا رفتیم خونه خاله ژیلا . مامانی همیشه تو ماشین می خوابید ولی این دفعه تا رفت تو ماشین شروع کرد به گریه کردن .آیدا جون زیاد حالش خوب نبود دلش درد می کرد خیلی گریه کرد اصلا نمی تونستم آرومش کنم عزیزم خیلی درد می کشید و کاری از دست من بر نمی اومد. طفلکم همینطوری اشکاش می ریخت. امروز هم همونطوریه وقتی دلش درد می کنه شیر هم خوب نمی خوره اشتها نداره. خدا کنه این دل دردها زودتر تموم بشن . عزیزم زودتر خوب شو مامان خیلی برات غصه می خوره . ...
14 بهمن 1390

عکسای جدید آیدا

امروز با کمک ژیلا ، آیدا رو حمام کردم ، چند تا عکس هم ازش گرفتم قربونش برم امروز خیلی خوش اخلاقه همش می خنده الانم DVD لالایی براش گذاشتم خوابیده اینم عکسش بعد از حمام : ...
13 بهمن 1390

قد و وزن دوماهگی

ا مروز با علیرضا آیدا رو بردیم خانه بهداشت برای اندازه گیری قد و وزن دو ماهگی . قدش ٥٨ سانت وزنشم ٥ کیلو و ٢٠٠ گرم شده ، قدش موقع تولد ٥٠ سانت و وزنش ٣ کیلو و ٢٥٠ گرم بود .خدا روشکر رشدش نرماله. باز هم آیدا جون همش خواب بود  ...
13 بهمن 1390

خنده های عسلم

آیدا جونم تازگیها صبحها م ی خند ه و با خنده هاش دلمو آب می کنه. بالاخره چند روز پیش با ژیلا آیدا رو حمام کردم تا حالا عمه منیره حمامش می کرد . از دیروز به آیدا پستونک دادیم خیلی گریه می کرد دلش خیلی درد می کرد بهش شربت Herbal mixture  دادیم اما آرومش نکرد تا بهش پستونک دادیم آروم شد و خوابید. امروز هم خیلی بهش عادت کرده تا ازش می گیرم گریه می کنه.   ...
10 بهمن 1390

اولین برف زمستون

جمعه با آیدا رفتیم کرج قرعه کشی ماهیانه خانواده علیرضا خونه ملیحه دختر معصومه خانوم خواهر بزرگ علیرضا.  آیدا جونم همه راه رو خواب بود اونجا هم خیلی آروم بود بعدش رفتیم خونه پدر علیرضا ساعت 6 برگشتیم ولی تا رسیدیم آیدا تا 12 شب گریه کرد دلش درد می کرد هر کاری می کردم آروم نمی شد. طفلکی اشکش در اومد. بالاخره ساعت 12 وقتی گذاشتمش تو جاش خودش آروم شد و خوابید. شنبه ساعت 4 صبح که برای شیر دادن به آیدا بیدار شدم دیدم چه برفی اومده خیلی خوشگل بود. دیروز با اینکه آیدا خیلی گرسنه بود اصلا حاضر نشد شیر خشک بخوره علیرضا رفت داروخونه یه مارک دیگه خرید ولی فایده نداشت آخرشم ساعت 12 گرسنه خوابید دیگه ا...
4 بهمن 1390
1